داستان عشق
براي عاشقان دل سوخته
نبرد رستم و جومونگ یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:50 :: نويسنده : حسين
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:48 :: نويسنده : حسين
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:46 :: نويسنده : حسين ![]() شباهت دخترها و پسرها در ایران (طنز خنده دار)
1-هر دو تاشون فکر می کنن جامعه درکشون نمی کنه.
2-به دو تاشون اگر رو بدی سوارت میشن 3-هر دوشون می تونن 200.000 تومان رو در 2 ساعت خرج کنند. 4-هردوتاشون با والدینشون دعوا و درگیری دارند. 5- مهمترین ویژگی هر دوتاشون تغییر شخصیتشونه. 6-دو تا شون در ظاهر دشمن خونی جنس مخالف هستند اما در باطن دلشون واسه جنس مخالف غش و ضعف میره. 7-دو تاشون از دروغ متنفرن اما هیچ وقت حرف راست نمی زنند! 8-دو تا شون تا سن 20 سالگی 3 بار عاشق میشن و در عشق شکست می خورند! از 20 به بعد هم تو رویا سیر میکنن و تو 40 سالگی که از رویا بیرون می آیند می بینن اطرافشون 5-6 تا بچه و بدبختی و بی پولی و ... هستش واسه همین این دفعه میرن تو کما و سکته میزنند!!! 9-وقتی با یه پسر یا دختر ایرونی قرار میزاری باید 2 ساعت دیرتر به محل قرار بری تا علف زیر پات جوانه نزنه! یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : حسين
. . . . . . بعداز ازدواج : صفاتو عشق است یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:43 :: نويسنده : حسين سه تا زن انگلیسی، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن كه اعتصاب كنن و دیگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یك هفته نتیجه كارو بهم بگن. به شوهرم گفتم كه من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی، نه اتو و نه … خلاصه از اینجور كارا دیگه بریدم. خودت یه فكری بكن من كه دیگه نیستم یعنی بریدم! روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور . روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود . زن انگلیسی گفت: من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم كنار. روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و كاملا تهیه كرده بود ، خونه رو تمیز كرد و گفت كاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت. زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم اما روز اول چیزی ندیدم روز دوم هم چیزی ندیدم روز سوم هم چیزی ندیدم شكر خدا روز چهارم یه كمی تونستم با چشم چپم ببینم یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : حسين زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوبت به داماد آخری رسید. همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:36 :: نويسنده : حسين ساعت ۲ نصف شب در یک اتاق دانشجویی ساعت ۳ نصف شب کل خوابگاه منهای سرپرست ساعت ۴ صبح هنگام خواب وضعیت تحصیل در خوابگاه یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:29 :: نويسنده : حسين یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:25 :: نويسنده : حسين چرا راننده ها زیر بارون دلشون فقط برای زنها می سوزه؟ ۲ چرا استادها به دخترها بهتر نمره میدن؟ ۳ چرا بارون میاد، ترافیک میشه؟ ۴ چرا تو خونه ۴٠متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟ ۵ چرا به هرکی مسن تره بیشتر اعتماد می کنن؟ ۶ چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟ ۷ چرا تو شهروند و هایپراستار و چشم میدوزن به سبد همدیگه؟ ۸ چرا از تو ماشین پوست پرتغال می ریزن بیرون؟ ۹ چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند چراغ میدن؟ ۱۰ چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟ ۱۱ چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلن نه اخلاقش؟ ۱۲ چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟ ۱۳ چرا همه دوست دارن از این کشور برن؟ ۱۴ چرا اونهایی که رفتن می خوان برگردن؟ ۱۵ چرا روز پدر همه لباس زیر کادو می خرند؟ ۱۶ چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟ ۱۷ چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟ ۱۸ چرا اونهایی که زبانشون خوبه هم فیلم رو با زیرنویس نگاه میکنن؟ ۱۹ چرا باجناقها هیچوقت از هم خوششون نمیاد؟ ۲۰ چرا زنها بچه برادرشون رو بیشتر از بچه خواهرشون دوست دارند؟ ۲۱ چرا پدر دخترها تو خواستگاری کمتر از همه حرف می زنن؟ ۲۲ چرا مراسم ختم ساعت ۴ بعد از ظهر تشکیل میشه؟ ۲۳ چرا زنها با اینکه قلبا زن زلیلیسم رو قبول ندارن ازش دفاع میکنن؟ ۲۴ چرا زنها نمیتونن ماشین پارک کنن؟ ۲۵ چرا زنها تو هر مهمونی نباید لباس تکراری بپوشن؟ ۲۶ چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟ ۲۷ چرا هر رابطه ای یا باید مخفی باشه یا به ازدواج ختم بشه؟ ۲۹ چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟ ۳۰ چرا بچه ها همه خانوما رو خاله خودش میدونه ؟ ۳۱ چرا با اینهمه شاعری که در طول تاریخ دارن شعر ترانه هاشون رو مریم حیدرزاده میگه ۳۲ چرا با موسیقی سنتی شون نمیشه رقصید؟ ۳۳ چرا سه تار سه تا تار نداره؟ ۳۴ چرا قرارداد کارمندی رو کارفرماها تنظیم میکنن؟ ۳۵ چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟ ۳۶ چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟ ۳۷ چرا ترکها نمیتونن با هم فارسی صحبت کنن؟ ۳۸ چرا زنها وقتی ابرو بر می دارن روحیشون بهتر میشه؟(چه ربطی داره ابرو با روحیه؟) ۳۹ چرا زنها لوازم ارایش رو روی شصتشون تست میکنن؟ چرا مثل کرم پشت دستشون نمی زنن؟ ۴۰ چرا زنها وقتی رژلب می زنن گردنشون رو به سمت آینه دراز می کنن؟ ۴۱ چرا مردها فرق آرایش ۵٠ هزارتومنی با آرایش ١۵ میلیون تومنی رو نمیفهمن؟ ۴۲ چرا زنها ۲۵۶ رنگ رو با اسم بلدن درحالیکه در طبیعت ۱۰-۱۲ رنگ بیشتر وجود نداره؟ ۴۳ چرا کادوهای عروسی رو یه روز بعد از عروسی (پاتختی) می دن؟ ۴۴ چرا داماد باید برقصه ؟ ۴۵ چرا موقع پخش صحبتهای رئیس جمهور زیرنویس تبلیغاتی نمی ذارن؟ ۴۶ چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟ ۴۷ چرا وقتی یه چیزی خوبه میخایم صاحابش بشیم؟ ۴۸ چرا وقتی خانومها به تقاطع می رسن بجای ترمز رو گاز فشار میارن؟ ۴۹ چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟ ۵۰ چرا تو اتوبان دست انداز میذارن؟ ۵۱ چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟ ۵۲ چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟ ۵۳ چرا تو هر کوچه ای بجای یکی چندتا تکیه هست؟ ۵۴ چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟ ۵۵ چرا آدمها وقتی عکس میگیرن روپنجه بلند می شن؟ ۵۶ چرا با اینکه همه فضولند از فضولی بدشون میاد؟ ۵۷ چرا راننده تاکسی ها از همه بدتر رانندگی میکنن؟ ۵۸ چرا مردها ترجیح میدن گم شن اما آدرس نپرسن؟ ۵۹ چرا با پیتزا دوغ نمیخورن؟ ۶۰ چرا مردها مناسبتها رو فراموش میکنن؟ ۶۱ چرا زنها سالوادور و فارسی ۱ رو از شوهراشون بیشتر میبینند؟ ۶۲ چرا انقدر حواست پرت شده که نفهمیدی از شماره ۳۲ بلافاصله پریدم شماره ۳۵؟ ۶۳ چرا انقدر ساده ای که الان رفتی دوباره بالا شماره ۳۲ تا ۳۵ رو دیدی؟ چرا به چشماتم شک داری ها ؟! چرا ؟!
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : حسين سن 14 سالگی : تا پارسال هر کی بهشون می گفت چطوری؟ میگفتن ... خوبم مرسی ... حالا میگن مرسی خوبم
سن 15 سالگی : هر کی بهشون بگه سلام ... میگن علیک سلام ... نقاشیشون بهتر میشه » بتونه کاری و رنگ آمیزی سن 16 سالگی : یعنی یه عاشق واقعیند ... فردا صبح هم میخوان خودکشی کنن ... شوخی هم ندارن سن 17 سالگی : نشستن و اشک می ریزن ... بهشون بی وفایی شده ... کوران حوادث سن 18 سالگی : دیگه اصلا عشق بی عشق ... توی خیابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن سن 19 سالگی : از بی توجهی یه نفر رنج می برن ... فکر می کنن اون یه آدم به تمام معناست سن 20 سالگی : نه , نه ... اون منو نمی خواست آخرش منو یه کور و کچلی می گیره ... می دونم سن 21 سالگی : فقط سن 27-28 سالگی قصد ازدواج دارن ، فقط سن 22 سالگی : خوش تیپ باشه ، پولدار باشه ، تحصیلکرده باشه ، قد بلند باشه ، خوش لباس باشه ... آخ که چی نباشه سن 23 سالگی : همهء خواستگارا رو رد می کنن سن 24 سالگی : زیاد مهم نیست که چه ریختییه یا چقدر پول داره ، فقط شجاع باشه ، ما رو به اون چیزی که نرسیدیم برسونه سن 25 سالگی : اااااااه ، پس چرا دیگه هیچکی نمی یاد... هر کن میخواد باشه ، باشه سن 26 سالگی : یه نفر می یاد ، همین خوبه ، بله سن 27 سالگی : آخیش سن 28 سالگی : کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نمیومدی
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:16 :: نويسنده : حسين * ازدواج مسلم: ازدواج اول که حق مسلم هر مردی است. [ یکشنبه چهاردهم فروردین 1390 ] [ 12:16 ] [ نسرین ]
یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : حسين
.
.
.
.
. سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, :: 20:8 :: نويسنده : حسين
دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : حسين با دوستم رفتیم دکتر واسه عمل بینیش دکتر میگه میخوای بینیتو کوچیک کنی؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ اومدیم بکوبیمش ۳ طبقه بسازی سر امتحان برگه تقلبم رو درآوردم دارم مینویسم مراقبه دیده میگه تقلبه؟؟؟ میگم پـَــــــــ نَ پَــــــ! دعای ابوحمزه ثمالی دارم میخونم! طرف میپرسه چند سالته؟ میگم ۳۰ میگه یعنی متواد ۶۰ای؟
تو پرواز خلبان میگه دمای بیرون منفی ۳۴ هستش ولی هوای داخل رو واسه رفاه حال شما ۲۴ تنظیم کردیم پَــ نَ پَـــ میخوای همون منفی ۳۴ کنش واسه همدردی با برادران اسکیمو می خوام برنامه نصب کنم سیستم پیام میده آیا مطمئنی می خوای نصب کنی ؟ پَــ نَ پَـــ فقط می خواستم عکس العملتو ببینم. حسینی بای دست پسره رو گرفته میگه با یاد چی میری کنکور بدی؟پسره میگه با یاد خدا…..پـَـَـ نــه پـَـَــــ بگه به یاد دوست دخترم میرم سر جلسه در پارکینگ و باز کردم برم تو یارو اومده جلوش پارک کرده میگه می خوای بری تو؟ پـَـَـ نــه پـَـَــــ درو باز کردم هوای کوچه عوض شه یارو رفته خواستگاری بعد از اینکه نشستن پدر عروس میگه اومدین خواستگاری؟ بچه داییم به دنیا اومده .. همه خوشحال و اینا .. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟… پَـــ نَ پَـــ میخایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه… نیو فولدر کامپیوترم یه ویروس وحشی گرفته بود رفتم کلی پول آنتی ویروس اورجینال دادم بعد سه ساعت اسکن ویروسه رو پیدا کرده پیغام داده: یارو دو ساعت داره خودپردازو انگولک میکنه تازه برگشته میگه شمام کار دارین ؟ پـَـَـ نَ پـَـَـ وایستادیم اینجا بنیه و پشتکارِ شما رو سرلوحه زندگیمون قرار بدیم نصف شب اومدم با دمپایی سوسک رو بکشم. دوستم میگه رفتم کتاب فروشی میگم کتاب زبان مرحوم دکتر ونوس رو دارین؟میگه کتابشو می خوای؟گفتم: رفتیم باغ وحش دم قفس میمونا یاروو امده دستش موزه.. میمونه داره خودشو داغون می کنه اقاهه میگه بخاطر موزها اینجوری میکنه؟پَـــ نـ پَـــ بخاطر قیافت فکر کرده داداش گمشدشی رفیقم میگه داییم دیشب از آمریکا اومده دختر امم تو خیابون منو با دوست دخترم دیده میگه دوستته پـــ ن پـــ خواهرمه تو ندیده بودیش شب ساعت ۱۱ اومدم خونه بابام آیفونو برداشته میگه میای بالا؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ آشغالا رو که میاری پایین ماهیانه منم بیار !!!! درس با ۹ افتادم رفتم پیش استاد میگم یه پروژه ای چیزی بده انجام بدم . میگه که پاس شی؟؟؟ به یارو می گم بـابـام رفته مـکه , می گه رفته زیارت؟ می گم پَـــ نَ پَـــ رفته واسه معبد شائولین تست کونگفو بده…. با یارو دعوام شده، دستمو مشت کردم فکشو بیارم پایین، میگه: میخوای بزنی؟ میگم: پَــ نَ پَــ میخوام بر علیه استکبار شعار بدم رفتیم بلیته کانادا بگیریم زنه میگه سیاحتیه؟ امدم برنامه حذف کنم سیستم پیام میده که مطمئنی می خوای پاکش کنی میگم پَــ نَ پَــ داشتم رد می شدم پام خورد. رفتم سر خاک خدا بیامرزی دارم خرما تارف می کنم، طرف برداشته می گه فاتحه است دیگه نه_ پـَـَـ نَ پـَـَـــ م خدا بیامرز زنده شده داریم جشن می گیریم! رفتم بچه خواهرمو از مهدکودک بیارم، مربیه میگه: بچه رو میبریدش؟ میگم: پَــ نَ پَـــ همین جا میخورمش رفتم نوشابه بخرم به یارو میگم اینکه تاریخش مال دو سال پیشه پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : حسين فرانسه:
ایتالیا:
انگلیس:
ایران: پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : حسين این پارتی بمناسبت جشن تولد یکسالگی دختر یکی از برج سازان ايرانشهر برپا شده بود.
تصاویری که مشاهده می فرمایید از این مراسم لهو لعب گرفته شده است. اکثر دختر و پسرهای حاضر در این پارتی در زمان دستگیری در حالت زننده ای در کنار هم خوابیده بودند
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
![]() عکس های گرفته شده از اتاق خواب های این پارتی
![]() ![]() قسمت جکوزی و استخر ساختمان پارتی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() حرکات ناشایستی که از دختران و پسران حاضر در پارتی مشاهده شد
![]()
واکنش تعدادی از دختران و پسران پس از دیدن برادران خدمت گذار نیروی انتظامی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() عکس های لو رفته از اتاق خواب ها…
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() عکس گرفته شده از پشت بام ساختمان پارتی
![]() بعضی ها هم در جاهای مخفی پنهان شده بودند که برادران نیروی انتظامی موفق به شناسایی آنها شدند
![]() ![]() ![]() ![]() استفاده از مدلهای مو دور از شان یک جوان ایرانی ![]() رقص های زننده تا نیمه های شب
![]()
![]() کشف مقادیر زیادی CD مستهجن و ادوات موسیقی در پارتی:
![]() بعضی ها هم به علت مصرف مواد روان گردان از حالت عادی خارج بودند ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() عکس تعدادی از میهمانها پس از دستگیری:
![]() ![]() بعضی ها هم احساس ندامت و پشیمانی داشتند
![]() ![]() عکس خلاف کاران و متهمان ردیف اول این پارتی
![]() ![]() ![]() ![]() پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : حسين ه داستان از منچوهر احترامی از مجله بچه ها...گل اقا براتون اماده کردم. یکی بود یکی نبود.در شهر جادوگرها یگ بچه بد بود که همسشه کارهای بدبد میکرد یک روز پشت دیوار خانه مردم ایستاد و شروع کرد به کار بد کردن. صاحب خانه سرش را از پنجره بیرون اورد و گفت:"پشت دیوار خانه ما کار بد نکن." بچه بد به صاحبخانه محل نگذاشت و به کار بد خود ادامه داد. صاحب خانه بچه را جادو کرد و بچه بد دید دیگر کار بدش تمام نمیشود.فهمید که صاحب خانه او را جادو کرده است.او هم صاحب خانه را جادو کرد و یک جفت شاخ گوزن پیچ در پیچ روی سرش سبز شد. صاحب خانه خواست پنجره را بندد دید سرش داخل نمیرود.فهمید که بچه بد او را جادو کرده و به او گفت:"ول کن تا تو رت ول کنم." بچه بد گفت:"تو اول ول کن." مامور شهر داری از راه رسید که وضعیت بدی پیش اومده و نزدیم است ابروی شهر پیش توریست ها برود.او هم جادو کرد و همه ساختمان های شهر دود شدند و به هوا رفتند. صاحب خانه افتاد پایین.بچه بد در رفت.مامور شهر داری بیکار شد و همه جادوگر ها در بیابان سرگردان شدند. با خود گفتند"چه کنیم؟چه نکیم؟راه بیفتیم برویم تو شهر های اباد دنیا،شاید بتوانیم از راه جادوگری دو قران کاسبی کنیم." حالا شما هر جای شهر که جادوگر و فالگیر و طالع بین و سر کتاب وا کن و چشم بند و تر دست و شیرین کار و چله بند و طلسم فروش دوره گردی که دیدید،بدانید که اهل شهر جادوگراست که دچار بدبختی شده و حالا برای خوشبخت کردن مردم، اواره دور دنیا شده است. صفاتو عشق استپنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:50 :: نويسنده : حسين یه پسر بچه کلاس اولی به معلمش میگه :
خوب پسرم بگو ببینم سه سه تا چند تا میشه اونم میگه: نه تا دوباره میپرسه نه هشت تا چند تا میشه اونم میگه : هفتادو دو تا همینجوری سوال میکنه و پسره همه رو جواب میده دیگه کف میکنه به معلمش میگه به نظر من این میتونه بره کلاس سوم خانوم معلم هم میگه بزار حالا چند تا من سوال کنم، پا دوباره خانوم معلمه میپرسه: جیب دوباره خانوم معلمه سوال میکنه: دست دادن باز معلمه سوال میکنه : آدامس بادکنکی دیگه مدیره طاقت نمیاره میگه : بسه دیگه این بچه رو بزارید کلاس پنجم من خودم همه سوالهای شمارو غلط جواب دادم! پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:43 :: نويسنده : حسين
پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:36 :: نويسنده : حسين تو جاده پلیس جلو یه ماشین رو می گیره و میگه چون از صبح اولین کسی هستی که پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:59 :: نويسنده : حسين داستان مامان و عمو حسن..!! صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره - سلام . کیه؟ - سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش! - نمیشه! - چرا؟ - چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن! ... سکوت ... عمو حسن نداریم! - چرا داریم. الآن پهلو مامانه. - ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه! - چشم بابا! ... ... چند دقیقه بعد ... - بابا جون گفتم. - خوب چی شد؟ - هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه؟ - خوب عمو حسن چی؟ - عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همون طور خوابیده! - استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟ - نه! - ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم صفاتو عشق استپنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : حسين من خیلی خوشحال بودم! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذ...اشته بودیم والدینم خیلی پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:42 :: نويسنده : حسين درباره وبلاگ ![]() من نه عاشق هستم ونه دلداده به گیسوی بلند ونه آلوده به افکار پلید من خودم هستم ویک حس غریب ............ ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ... تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ... تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست .. . تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خو اهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد ㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡㋡ ازین به بعد شاید موزیکای غمگینم اپ کنم آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() |